جایگاه عرفان در دین
انسان یک حقیقتی است که قرآن تعبیر میکند به « وَ قَدْ خَلَقَكُمْ أَطْواراً» (نوح/14)، اینگونه نیست که انسان فقط یک موجودیت و یک هویت یک بعدی جسمی و مادی داشته باشد، انسان ظاهری دارد و باطنی دارد. حداقل مراتب وجودی انسان را در سه بخش و سه محور خلاصه میکنیم.
یکی محور ظاهر و رفتارهاست. اعمال ظاهری یک بخش از هویت و شخصیت انسان را تشکیل میدهد. بخش دیگر باطن انسان است که این قسمت جنبههای صفت انسان است و بخش سوم مربوط به جنبه مقام روحانیت و غیب و عقل انسان است. اگر در حدیث منقول از رسول اکرم (صلی الله علیه و آله) به نقل از امام کاظم (علیه السلام) که حضرت فرمود: پیامبر وارد مسجد شد، دید مسلمانها دور یک شخصی جمع شدند فرمود: من هذا؟ این کیست؟ گفتند این شخص علامه است. فرمود: و من علامه؟ علامه به چه چیزی است؟ گفتند علامه به انساب عرب است. در آنجا حضرت فرمود: «انما العلم ثلاثه» علم سه تا است: « إنما العلم ثلاثة: اية محكمة و فريضة عادلة و سنة قائمة و ما خلاهنّ فهو فضل» حضرت تمام نیازمندیهای علمی انسان را در این سه محور خلاصه کرد: 1ـ آیت محکمه 2ـ فریضه عادله 3ـ سنت قائمه. اینکه رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله) نیازمندیهای علمی را به سه بخش تقسیم فرمود به لحاظ نیازمندی انسان در این سه بخش است.
یک بخش، بخش رفتار است، ساماندهی به امر رفتار انسانها به عهده علم فقه است. این کار در وهله اول وظیفة انبیاء (علیهم السلام) و در مرحله بعدش کار فقهاء است. در حقیقت کار فقها ساماندهی و سازماندهی به بخش رفتار انسانها، از حلال و حرام و واجب و مکروه، مباح و امثال اینهاست. و لذا موضوع علم فقه را افعال مکلفین هم میگویند، کار فقه در بخش افعال است.
بخش دوم نیازمندیهای انسان، فریضه عادله، صفات و اخلاق است که انسان را در نقطه اعتدال از صفات نفسانی علم اخلاق قرار میدهد. در مرحله اول، انبیاء و در مرحله بعدش کار عالمان اخلاق است که در حقیقت شکل دادن و سامان دادن به کار تنظیم صفات انسانی، باعث میشود که انسانها در بخش صفات هم آگاهیهای لازم را پیدا کنند.
و در بخش سوم، بخش مقام غیب انسان و روحانیت و عقل انسان است که این هم آیت محکمة است. یعنی آن علمی که مربوط به مبدأ شناسی و معاد شناسی است، علمی که در مورد ملکوت و جبروت و لاهوت عالم مطرح است و آگاهی و آشنایی با آن حقایق، فراتر از حوزه محسوسات ماست، این وظیفه هم در وهله اول به عهده انبیاء و در وهله بعد به عهده متکلمان و فلاسفه و عرفاست.
یعنی ما یک حقیقت، نه سه بخش ممتاز چسبیده به هم، یک حقیقت دارای سه نماد و سه مذهب هستیم لذا در بخش آگاهی سه مذهب را لازم داریم. ما نمیتوانیم آگاهی های خودمان را در بخش حوزه رفتارها محدود و محصور کنیم و بگوییم رهاورد فقه برای ما فقط جنبه حلال و حرام افعال متکلفین است کما اینکه نمیتوانیم آن را فقط محدود در حوزه مسائل اخلاقی کنیم و نیز نمیتوانیم در حوزه مسائل معرفتی صرف و محض محدود کنیم، بلکه این سه، مرتبط به هم است، سهای که در حقیقت واحد است و حقیقت واحدهای که دارای سه مرحله، سه لایه و سه مظهر است.
کدام دینی است که بیاید این سه نیازمندی را تأمین نکند، اگر دینی بیاید و عرفان نداشته باشد دین نیست، اگر دینی بیاید بخش اخلاق و توجه به مبانی اخلاقی نداشته باشد دین نیست. کما اینکه اگر در جنبههای رفتاری اظهار نظر نکند دین نیست.
دین مجموعهای از نیازمندیهای انسان است. بنابراین، در بخش شناخت معارف، نیاز به علمی داریم که رفتارها را ساماندهی میکند و در آنجا نمیتوانیم بگوییم ما که قرآن و روایات را داریم نیاز به فقه و فقیه نداریم.
فقه در مقابل دین نیست که بگوییم دین ما این است و فقه ما این است، فقه ما زبان دین ما در بخش رفتار است و فقیه، سخنگو و کارشناس دین ما در بخش رفتار است.
در بخش صفات، اینگونه نیست که علم اخلاق و علمای اخلاق یک تشکیلاتی در مقابل دین درست کرده باشند که ما بگوییم: ما چه کار به فلان عالم اخلاقی که کتاب را نوشته است داریم، ما به سراغ قرآن و دین میرویم. این یک نوع تقابل غلط است و یک نوع مغالطه است.
عالم اخلاقی ما در بخش مسائل صفاتی و اخلاقی سخنگوی دین است. همچنین است عرفان و عارف. عرفان یک مکتب مقابل دین نیست که بگوییم دین یک طرف، عرفان هم یک طرف. بلکه عارف ما و عرفان ما در بخش ساماندهی به مسائل معرفتی سخنگوی دین است. همانطوری که فقه مسائل رفتاری را ساماندهی میکند، عرفان هم مسائل معرفتی را در دو شاخه ساماندهی میکند. یک شاخه، شاخه عرفان نظری است که متکی بر استدلال و برهان است و عارف، تزی را ارائه میکند، استدلال و برهان هم اقامه میکند. دیگران هم آزادند که این استدلالها را رد کنند و حرفش را نپذیرند. یعنی در عرفان نظری، با معیار استدلال و برهان حرف میزند و اما عرفان عملی - با یک نگاه اجمالی به عرفان و عرفای ما (که البته جای بحث هم دارد) درمییابیم که - راهکارها و نگاه کارشناسی شده به آن چیزی است که در روایات ما وارد شده است.
مگر بحث جوع و سحر و خلوت و صمت و ذکر به دوام نیست؟ مگر نمیگویند که در سیر و سلوک عرفانی باید به اینگونه مسائل عمل کنید؟ مگر اینها غیر از آموزههای دین ماست؟ منتها عرفان آنچه را که در روایات وارد شده، با یک نگاه دقیق کارشناسانه، ساماندهی و عملیاتی میکند و به عنوان یک نسخه در میآورد.
ما نباید بگوییم مکتب عرفان مقابل دین است. مثلا یک سری آموزههایی در ارتباط با مسائل بهداشت و درمان در دین داریم و گروهی آمدند این آموزهها را جمعآوری کردند و به علم طبی تبدیل شد که مستند به روایات و آیات است. آیا میتوانیم بگوییم این طب در مقابل دین است؟ یا اینکه میگوییم این طب زبان دین در بخش درمان و دارو و امثال اینهاست. البته اگر فرض کنیم این بخش و این بعد را دارد، کما اینکه تا حدودی هم دارد. حالا اگر آمدیم اینگونه مسائل را ساماندهی کردیم و اینها را سر و سامان دادیم و به آنها، آهنگ یکجا دادیم، آیا یک چیزی در مقابل دین درست کردیم یا همان موجودیهای معدن و مخزن دین را استخراج کردیم و روی آن کار کارشناسانه انجام دادیم؟ آیا بحث جوع، بحث سَحَر و بیداری و بحث ذکر به دوام دلیل قرآنی و روایی ندارد؟ اگر در عرفان عملی بحث ریاضت مطرح میشود، مگر این بیان امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نیست که در نامهای فرمود: « إِنَّمَا هِيَ نَفْسِي أَرُوضُهَا بِالتَّقْوَى؛ من نفس خود را با تقوا رياضت ميدهم». مگر نفرمود ریتم شریعت ریاضت است؟ عین این تعبیرات مگر در روایات ما نیست؟ حالا بیاییم ریاضت را محکوم کنیم، مگر مجاهده با نفس در فرهنگ آموزه های دینی ما نیست.
اگر کسی بیاید و در رابطه با آیه «والذین جاهدوا فینا» بگوید من میخواهم درباره «جاهدوا فینا» برنامه ریزی و ساماندهی کنم تا بصورت طبقه بندی شده، قابل اجرا و کاربردی باشد و بگوید میخواهم در این آیه دقت کنم که ببینم آدرسی که خدا دارد میدهد چیست؟ آیا اجازه ندارد بین فینا و فی سبیل الله فرق بگذارد؟ در حالی که خدا فرق گذاشت! آیا اجازه ندارد در قرآن فکر کند و بیندیشد ببیند مجاهده فی سبیل الله با مجاهده فی الله چه تفاوتهایی دارد؟ اگر ما یک علمی درست کردیم پیرامون این مسائل، آن هم با مستندات شرعی، حرف زد آیا در مقابل مکتب، چیزی درست کردیم و در مقابل دین، مکتب درست کردیم و به جنگ و تقابل رفتیم؟ بعد بگوییم یا این باید باشد یا آن!
کتاب «کسر اصنام الجاهلیه» را یک فیلسوف عارف مثل صدرالمتألهین شیرازی علیه عرفانهای انحرافی در زمان خود مینویسد. گلشن راز را هم ملاحظه بفرمایید و ببینید ناله چه کسی بلند است. شبستری عارف از دست چه کسانی ناراحت است، از دست این شیخ بازیها و مرید بازی ها و خانقاه بازیها، قبیله راه اندازیها و برخی از این مسائل که جنبه انحرافی دارد.
اولین کسانی که در طول تاریخ علیه اینها (جهله صوفیه) فریاد کشیدند خود عرفا بودند، بنابراین ما اگر از عرفان دفاع میکنیم آن عرفانی را میگوییم که مرحوم قاضی طباطبایی (ره) داشتند. ایشان ـ بنا به فرمایش اساتید ـ به کسی که میرفت دستور سیر وسلوک بگیرد میگفت: اول برو فقیه و مجتهد بشو بعد سیر و سلوک کن، عرفانی که مرحوم آقا میرزا جواد ملکی تبریزی خلق میکند، عرفانی که مرحوم علامه طباطبایی درست میکند. منظور ما عرفانی است که مرحوم امام (خمینی) و اساتیدی چون حضرت آیت الله جوادی آملی، حضرت آیت الله حسن زاده آملی، حضرت آیت الله انصاری شیرازی را خلق میکند. اینها چقدر متعبد، چقدر مقید به حلال و حرام الهی، اخلاق اسلامی، پایبند به همه مسائل هستند. بنابراین این نوع عرفان مَدّ نظر است و اگر هم اسم عارف به میان میآید ما در کلیات از آن حمایت میکنیم نه اینکه مطلقا هر عارف مسلکی هر حرفی بزند ما الزاماً از آن دفاع بکنیم.